جدول جو
جدول جو

معنی گه گاه - جستجوی لغت در جدول جو

گه گاه
گاهی، بعضی اوقات
تصویری از گه گاه
تصویر گه گاه
فرهنگ فارسی عمید
گه گاه
(گَهْ)
مخفف گاهگاه:
مگر که غالیه میمالی اندر او گه گاه
وگرنه از چه چنان تافته است و غالیه بار.
فرخی.
قرآن که مهین کلام دانند آن را
گه گاه نه بردوام خوانند آن را.
(منسوب به خیام).
مرا ز عشق تو آن بس بود بتا که بود
نظاره گاه دو چشمم جمال تو گه گاه.
سوزنی.
خاک ار ز رخت نور برد گه گاهی
منزل به فلک برآورد چون ماهی.
خاقانی.
با آنکه از وی غایبم وز می چو حافظ تایبم
در مجلس روحانیان گه گاه جامی میزنم.
حافظ.
رجوع به گاهگاه شود
لغت نامه دهخدا
گه گاه
گاهگاه
تصویری از گه گاه
تصویر گه گاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرده گاه
تصویر گرده گاه
جایی از بدن انسان یا حیوان که کلیه در آنجا قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرمگاه
تصویر گرمگاه
میان روز که هوا گرم است، ظهر، هنگام ظهر، جای گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سه گان
تصویر سه گان
سه تا، سه تایی، سه بار، سه چند، سه نوع، سه قسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذرگاه
تصویر گذرگاه
جای گذشتن و عبور کردن، گذر، محل عبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سه گاه
تصویر سه گاه
از دستگاه های هفت گانۀ موسیقی ایرانی، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاه گاه
تصویر گاه گاه
بعضی اوقات، گاه از گاه، گاه به گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ده گان
تصویر ده گان
ده ده، ده تا ده تا، ده تایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردگاه
تصویر گردگاه
اطراف کمر، تهیگاه، کمر
فرهنگ فارسی عمید
(گِ لَ / لِ)
جایی که مردم اجلاف و هرزه چانه درآنجا جمع باشند. (آنندراج) (بهار عجم) :
حرفی که دگر نامزد مجلس شاه است
افسانۀ آیند و روند گله گاه است.
حکیم شفایی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ندرهً، بندرت، بر سبیل ندرت، گاهی دون گاهی، وقتی دون وقتی، مکرر ولی کم و بزمانهای دور از یکدیگر، احیاناً، لحظه به لحظه، زمان به زمان:
به دربند ارگ آمدی گاه گاه
همی کردی از دور بر وی نگاه،
فردوسی،
نگفتی سخن جز ز نقصان ماه
که یک شب کم آید همی گاه گاه،
فردوسی،
نکردم همی یاد گفتار شاه
چنین گفت با من همی گاه گاه،
فردوسی،
بکس روی منمای جز گاه گاه
بهر هفته ای برنشین با سپاه،
(گرشاسب نامه)،
و سبب آنکه میخواره را گاه گاه قی افتد و گاه اسهال نگذارد که خلط بدور معده گرد آید، (نوروزنامه)، چشم را نگاه دارند از خواندن خطهاء باریک الا گاه گاه بر سبیل ریاضت، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و گاه گاه در آن مینگریست، (کلیله و دمنه)،
چو گردد جهان گاه گاه از نورد
به گرمای گرم و به سرمای سرد،
نظامی،
عمرها باید بنادر گاه گاه
تا که بینا از قضا افتد به چاه،
مولوی،
به دیدار شیخ آمدی گاه گاه
خدادوست در وی نکردی نگاه،
سعدی (بوستان)،
و اهل قرابت را گاه گاه بنوازد، (مجالس سعدی)،
ای ماه سروقامت، شکرانۀ سلامت
از حال زیردستان میپرس گاه گاهی،
سعدی (بدایع)،
من آن نگین سلیمان بهیچ نستانم
که گاه گاه در او دست اهرمن باشد،
حافظ،
گاه گاه این معتقد به صحبت شریف ایشان می رسید، (انیس الطالبین ص 24 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، و گاه گاه به قصابی مشغول می بودم، (انیس الطالبین ص 126 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، رجوع به گاه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ گَ)
ده کوچکی است از دهستان شاه ولی بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 24هزارگزی باختر شوشتر و 16هزارگزی جنوب باختری راه شوسۀ دزفول به شوشتر واقع شده و دارای 50 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَهْ گَهْ)
مخفف گاه گاه. گه گاه:
همه دوستدار و برادر شویم
بود نیز گه گه که برتر شویم.
فردوسی.
حق تن شهری به علف چند گزاری
گه گه به سخن نیز حق مهمان بگزار.
ناصرخسرو.
گرچه گه گه پشه، دل مشغول دارد پیل را
پیل دارد گاه جنگ از انتقام پشه عار.
عبدالواسع جبلی.
مدار باز رهی را اگر کند گه گه
ز روی مهر بدان روی همچو مهر نگاه.
سوزنی.
رفتمی گه گهی به دریابار
سودها دیدمی در آن بسیار.
نظامی.
گه گه خیال در سرم آید که این منم
ملک عجم گرفته به تیغ سخنوری.
سعدی.
عروسی بس خوشی ای دختر رز
ولی گه گه سزاوار طلاقی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام نوایی از موسیقی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترنیان شهرستان بروجرد. واقع در 2هزارگزی خاور اشترنیان. دارای 1108 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
زمانی دون زمانی بعضی اوقات: بازار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی مرغان قاف دانند آیین پادشاهی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی است حاکی از ناله های فراق و شکایت از جور معشوق. فواصل درجات گام آنرا در صورتی که با پرده متغیر مخالف آن دستگاه در نظر بگیریم (درجه پنجم گامش را ربع پرده زیر کنیم) دارای دو دانگ مساوی است و چون تناسب فواصل درجاتش با درجات گام چهارگاه با تقریبی مساویست. لذا اغلب گوشه ها و تکه های معروف چهار گاه در سه گاه نواخته میشوند و آن عبارت است از: زابل حصار مخالف مغلوب مویه. گوشه و تکه هایی که مخصوص سه گاه است عبارتند از: شاه ختایی جغتایی تخت طاقدیس (صبا)
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که مردم هرزه چانه و بیهوده گودر آنجا گرد آیند: حرفی که دگر نامزد مجلس شاه است افسانه آیند و روند گله گاه است. (شفائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گه بگاه
تصویر گه بگاه
وقت بوقت بعض اوقات: گاه بگاه بسفر میرود
فرهنگ لغت هوشیار
میدانی که ملتقای سه جاده باشد جایی که از آن سه راه منشعب شود، آلتی که چوبه ای عمودی و چوبی از جهت افقی دارد و حیوانی را به آن می بندند تا ماشین و بعض وسایل نقلیه را حرکت دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه گان
تصویر سه گان
سه بار سه افعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه گانه
تصویر سه گانه
ثلاثه غساله ستا سه دفعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جگر گاه
تصویر جگر گاه
محل جگر در شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیگاه
تصویر تهیگاه
مابین شکم و پهلو را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
اولین شعبه از شعب بیست و چهار گانه موسیقی است و آن از اسامی دساتین است که پارسیان نهاده اند) اسم جنس مفرد اعظم که از نغمات اصیل اصفهان است (مجمع الادوار ج 2 ص 25) دو جهان دنیا و آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی گاه
تصویر بی گاه
بی وقت، بی موقع
فرهنگ لغت هوشیار
گاه گاه: حاش الله که نیم معتقد طاعت خویش این قدر هست که گه گه قدحی مینوشم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که حزن آور است و از فراق و جور معشوق می گوید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاه گاه
تصویر گاه گاه
به ندرت، کم و بیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاهگاه
تصویر گاهگاه
احیانا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سه گانه
تصویر سه گانه
ثلاثه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تهیگاه
تصویر تهیگاه
آفقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گذرگاه
تصویر گذرگاه
معبر، معبر، مسیر
فرهنگ واژه فارسی سره